تصور کن:
درختانی در مه فرو رفته را
با انتهایی ناپیدا
و با آبشاری که دعوتت می کند
تا برهنه شوی
خودت را میان امواجش پرت کنی
و بی اراده
با جریانش
راهی شوی
به سویی که ....
همه نا آشنائی است !
شاید سرت به سنگ بخورد
شاید سفری رویائی در پیش رویت باشد
شاید در میانه راه کوفته و درهم شوی
شاید هم نشوی
شاید
شاید
و بسا شاید های دیگر
اما اگر زنده بمانی
چیزی بزرگ به دست آورده ای:
خاطره ای خوش
از یک ماجراجویی گیج کننده!
و تابلوی همین طبیعت است،
عشق:
با دعوتی که
انتهایش را نمی توان گمانه زد...
اما می شود ماند...می شود
.jpg)
نظرات شما عزیزان:
|